۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

بدبخت ميميري

پسرم سيگار نکش ، ميميري با اين ريه ات :|
پسرم اينقدر به غذات نمک نزن ، رگاي قلبت بسته ميشن
رفيق چرا اين قدر مشروب مي خوري ؟ کبدت بگا نره يوخ ؟ ميميريا !
گوساله چشمات و وا کن خوبه زيرت بگيرم هم تو بميري هم من بدبخت شم ؟
اين قرصارو که مي خوري رفيق ضررش زياده ها ، مطمئن نيست ، ميميري :|
آلوده گي هوا ، پارازيتا و الخ
چرا ما نميميريم ؟؟
چرا فقط قرار زجرکش شيم ؟؟
چرا تخم خودکشي نداريم ؟؟؟

پورياي عزيز ، پورياي گرامي

 باز .... باران .... از يک شعر بلند :
 
یک نفر به باران بگوید

اینقَدَر غمگین نبارد،

ببارم

تمام آسمان را سیل می برد

------------------------------
 دوراهي :
گاهی
بین ِ نوشتن ِ نامه وُ شعر
آنچنان در می مانم
که قلبم یاد ِ درد ِ "همیشه همراه"  َش می افتد.
سردرگمم
نه کسی را دارم که نامه را باز کرده، بخواند
نه کسی که شعرم رابوسیده، به آغوش کـِـشد!
تنهایی غم انگیزترین اتفاق ِ جهان است
و طوفان ِ نوح سرآغاز ِ همه ی قهرهای دنیا؛
خدایا! تو مسئولی!
+ هر دو کار از دوست عزيزم پوريا هست که با صداي داغونم براي اينکه ابراز ارادتي کرده باشم بهش بازخواني کردم ، اميدوارم ناراحت نشه :)

نا اميد نشين هيچ وقت

من تو خيلي از ميتينگاي بينام و نشان روزهاي مابين 23 خرداد 88 تا 25 بهمن 89 حضور داشتم
روزاي خوبي نبود
بدترينش آخريش بود
که ديگه نا اميد شدم
نا اميدي خيلي بده
نا اميدي سمّه
ازرگت وارد بدنت ميشه
تا قلبت و سياه مي کنه
بالاتر از سياهي مگه رنگي هست
به همون غلظت
به همون غلظت
به همون غلظت لعنتي

براي گرگي خوش رقصيد

فايل صوتي
به ياد بيار
به ياد بيار
25 بهمن را
به ياد بيار جمع تنهايمان را در آغوش زمستان
با چشمايي نگران
بغض آلود
براي جماعتي
بي فکر
بي تعصب
بي غيرت
به ياد بيار رشادت هايمان را
در دل خيابان
به ياد بيار بي کلّه بازي هايمان را
به ياد بيار زمزمه هايمان را . . .
سر اومد زمستون . . . .

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

پلاس

با توجه به ميل هايي که برام مي آد از منشن شدن
و خبرايي که يکي از دوستان بهم داده
خب انتظار نداشتم ولي خيليا ناراحت شدن از رفنم
يعده عم فکر کردن که بلاکشون کردم که بايد بگم نکردم
قرار نبود منشن بتونم بشم نمي دونم چطور منشن مي شم ولي خيلي ناراحتم مي کنه اينکه يعده شاکين ازم يا ميگن برگرد
آقا من خيلي دوست دارم برگردم ولي نميشه
باز بيام انگار خودم و گول زدم
عصبيم
خيلي ناراحت
دلم برا نوشته هاي خيليا تنگ شده ولي خو به همين دليل چند روز قبلش وبلاگ بچه ها رو گرفته بودم که بتونم بخونمشون که مع السف ( به قول ماديان ) هيچي نمينويسن توش :|
خيلي به سرم زد برگردم
ولي الان که فهميدم خيلي از رفقا بعد من رفتن اراه‌عم قوي تر شده برا بر نگشتن
خولاصه که از همه بد تر ميلايي بود که اومد و من نميتونستم جواب بدم :|
خيلي درد داشتن بخدا :|

Born to Die

آدما کلن دو دسته عن
دسته اول به دنيا اومدن که بميرن از درد و رنج دنيا
و دسته دوم

وزارت دفاع

اين رفيق ما رفته سربازي
ماها کلي ناراحت که اي بابا آخه چرا اينقدر سخت گيري و اين حرفا
بعد الان ديدمش ميگه افتادم وزارت دفاع خيلي خوبه اصن راضيم و اين حرفا
حالا اون برا اينکه ماها ناراحت نشيم و خودشو گول بزنه اين و گفته ولي خو آدم اينقدر بيجنبه يخته عم بايد غر بزنه به هر حال :|

۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

چي ميشه کرد ؟

خبر رسيده پوريا صالحي و عليرضا خسروي عم نوت خدافزي زدن
به علاوه چند تا از بچه هاي ديگه
خوب شد زود تر رفتم که اين روزارو نبينم
اي روزگار . . .

de javu

ديشب وسط بازي بارسا رئال خوابم برد
بين دو نيمه
از خواب پاشدم به پدر گرام مي گم چي شد ؟ 2-2 شدن ؟
بابام ميگه خواب ديدي خير 2-0 جلوئه بارسا
بعد اومدم خوابيدم ديگه نمي تونستم ببينم
از وقتي پاشدم بابام راجع به وضيعت اقتصادي اجتماعي سياسي فرهنگي اسکار حتي داره ازم سوال ميکنه هعي
ميگه بگير بخواب شايد يچيزايي ديدي و اين حرفا
+ من که آرسناليم ولي هميشه از باخت ريال خوشال ميشم :ي

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

V for Vendetta

من قول مي دم
اگر در صحنه آخر فيلم
به جاي اينکه ماسک هاشون رو در بيارن
يک دستشون و به سمت آسمون مي گرفتن و V نشون مي دادن
بدون شک اين بغض من که هر دفعه آخر اين فيلم خفه ام مي کنه تبديل به گريه مي شد ....

چه بر سر دلقک آمد !؟

چند سالي هست وبلاگ نويسي مي کنم
بعد از اينکه با گودر آشنا شدم
وبلاگ نويسيم افت کرد
تقريبن گرد و خاک گوشه گوشه وبلاگم و گرفته بود
يه مدت طولاني تو گودر سر کردم
خيلي خوب بود
با خيليا اشنا شدم که خوب بودن
زندگي داشتيم برا خودمون تا اينکه سه ماه بيست و پنج روز قبل گودر تعطيل شد
به طور کل تعطيل شد
از گودري که ما ميشناختيم فقط قسمت سابسکريب سايت ها و وبلاگاش با قي موند
بعد از تعطيلي گودر
به اجبار به پلاس مهاجرت کردم
به همراه خيلي از گودريا
چند دسته شديم يه دسته به کل رفتن
يه دسته اومدن پلاس
يه دسته هم رفتن توييتر
خب من تو توييتر در عين حال فعال بودم
تو پلاس اوايل به نام پوريا کاف فعاليت مي کردم
تا زماني که ديدم خيلي وض خراب اصن مثل گودر نميشه گفتم
نمي دونم چي فکر کردم که تغيير نام دادم به دلقک و عکساي خودمم پاک کردم
البته مي دونم چرا
چون تو گودر شما با نوشته افراد طرف بودين
ولي تو پلاس با شناسه و عکس افراد برا همين دلقک شدم
تا همين يکي دو روز پيش که ديدم کم آوردم
خيلي کم آوردم
کل زندگي مجازيم رو تو شبکه هاي اجتماعي به باد فنا دادم
پلاس رو پاک کردم
توييتر و دي اکتيو کردم
فيسبوک هم به همچنين
تو بلاگر قبلن به اسم دستنوشته هاي پوريا کاف فعاليت داشتم که خيلي کم بود چون نمي تونستم بلاگر و آپديت کنم الان هم به سختي اينکارو مي کنم
اما لازم بود که يک وبلاگ به نام شخصي داشته باشم
در عين حال در چندين بلاگ ديگه فعاليت دارم ولي اينجا تنها بلاگ با هويت واقعيم هست
تا ببينيم به کجا ميرسه